چگونه مشکلات فيلم نامه مان را حل کنيم؟(قسمت هفتم)


 

نويسنده: سيد فيلد
مترجم: حميد گرشاسبي



 

گيج و گمشده و آشفته
 

شما معمولاً پروسه فيلمنامه نويسي را روز به روز انجام مي دهيد، اما ممکن است يک صحنه يا يک سکانس وجود داشته باشد که آنچنان که بايد، به درد بخور نباشد و اين ممکن است شما را حيران کند که چرا آن صحنه خوب نيست. اين فقط يک فکر اتفاقي است و ممکن است شما به آن توجه نکرده ايد. اما اگر اين صحنه همچنان کارکرد ندارد، شما بايد آگاه باشيد که در خود تغييري را ايجاد کنيد. بايد احساس کنيد که داريد با خودتان حرف مي زنيد. اين مکالمه با خود بايد درباره مشکل فيلمنامه باشد. اولين چيزي که معمولاً اتفاق مي افتد، اين است که شما سؤال از خودتان را شروع مي کنيد. «اگر من احمق نبودم، مي توانستم اين کار را انجام دهم.» شايد اين جمله را با خودتان تکرار کنيد. بعد سعي مي کنيد با مشکل کشتي بگيريد و به اين ترتيب تصويري که از خودتان به عنوان يک فيلمنامه نويس داريد، واژگون مي شود و کم کم شروع مي کنيد به اين که نظرات خود را بي ارزش و توانايي هايتان را ناچيز تلقي کنيد. اين به وقتي مربوط مي شود که شما در چاله اي سر مي خوريد و خيلي زود قضاوت هاي منفي از خودتان را شروع مي کنيد. «من مي دانستم نبايد به سراغ اين موضوع بروم.» احتمال دارد اين جمله را به خودتان بگوييد و بعد ادامه دهيد که «نمي توانم خوب آن را بنويسم.» بعد خيلي زود عدم اعتماد به نفستان را تقويت کرده و آن را بزرگ مي کنيد. دوباره فکر مي کنيد که«نمي دانم چطور بايد اين فيلمنامه را بنويسم.» يا اين که: «شايد اصلاً استعداد اين کار را نداشته باشم». يا: «شايد بايد کسي را پيدا کنم و با او بنويسم». اين قبيل افکار ممکن است ادامه يابد. اما در زير همه اين افکار، نظرات و قضاوت ها، چيزي بسيار معمولي وجود دارد که به نوعي مي توان آن را«همه تقصير شما» دانست. اگر بتوانيد آن را انجام دهيد که چه خوب و اگر نتوانيد، شايد به اين دليل باشد که استعداد يا توانايي انجام آن کار را نداريد. و اين چيز ساده اي است که آن را«سد نويسنده» مي ناميم.
اگر شما در اين دشواري خاص گرفتار شده ايد و صداي خلاقيتتان با دهان بندي از شک و منفي بافي خاموش شده است، حالا وقتش رسيده که به اين صدا خرده بگيريد. اين بدان معناست که بايد قضاوتي انتقادي از خودتان داشته باشيد. اين صداي منفي بافانه که در سر شما پيچيده، فرصتي به شما مي دهد که با ذهنتان صحبت کنيد. نخست به صفحات فيلمنامه تان برگرديد. مهم نيست که با کامپيوتر مي نويسيد يا ماشين تحرير يا از کاغذ و قلم استفاده مي کنيد. پس يک کاغذ مجزا را انتخاب کنيد و نام آن را صفحه انتقادي بگذاريد. همان طور که شروع به نوشتن مي کنيد، هر گاه يک نظر يا قضاوت منفي از کارتان به ذهنتان خطور مي کند، آن را روي صفحه انتقادي بنويسيد. نظرات را شماره گذاري کنيد و برايشان عنواني انتخاب کنيد؛ انگار که داريد يک ليست خريد را مي نويسيد. براي مثال ممکن است عبارت هايي که به ذهنتان مي رسند، اين چنين باشد: «اين صفحات خيلي وحشتناک اند»، «نمي دانم چه بايد بکنم»، «اين جواب نمي دهد»، «شايد بايد کس ديگري آن را براي من تمام کند»، «اين شخصيت ها شبيه به هم هستند» و«من قوه تخيلم را از دست داده ام.» هر نظر و فکري را که داريد، روي کاغذ بياوريد و براي آنها يک، دو، سه، چهار، پنج... بنويسيد.
اولين روزي که به صفحات انتقادي مي پردازيد، ممکن است دو صفحه فيلمنامه و چهار صفحه انتقادي بنويسيد. در روز دوم، ممکن است سه صفحه فيلمنامه بنويسيد و تعداد صفحه هاي انتقادي دو يا سه باشد. روز سوم ممکن است چهار يا پنج صفحه فيلمنامه بنويسد و فقط يک صفحه انتقادي بنويسد. در اين نقطه دست از نوشتن بکشيد. صفحه هاي انتقادي را برداريد، آنها را مرتب کنيد و فقط بخوانيدشان: روز اول، روز دوم، روز سوم. همان طور که به آن نظرات فکر مي کنيد، آنها را در ذهنتان حلاجي کنيد. شما احتمالاً چيز بسيار جالبي را کشف خواهيد کرد: منتقد هميشه يک چيز را مي گويد. مهم نيست که چه نوع صحنه اي باشد، يا شخصيت ها چه کساني هستند يا چه نوشته ايد. چه صفحاتتان مال روز اول باشد و چه روز دوم يا سوم يا اين که صحنه تان پرگفت و گو باشد يا اکشن باشد، شما در مقام منتقد يک چيز را مي گوييد؛ همان کلمات، همان جملات و همان عبارات. همه يک چيزند. مهم نيست که چه نوشته ايد، به هر حال اين چيزي است که منتقد شما در حال گفتن آن است. اين موضوع کمي ناراحت کننده و بد است، پس بايد کار ديگري بکنيد.
 
اين طبيعت ذهن است که قضاوت مي کند، انتقاد مي کند و ارزيابي مي کند ذهن مي تواند توأمان بهترين دوست يا بدترين دشمن ما باشد. ذهن خيلي آسان و سريع مي افتد به ورطه قضاوت درست يا غلط؛ بد يا خوب. اکنون فرض مي کنيم آن چه منتقد شما مي گويد درست است. شايد صفحه ها خيلي وحشتناک باشند يا شخصيت هايتان خام و يک بعدي باشند و شما در حال چرخيدن در يک دايره باشيد. پس چه بايد کرد؟ آشفتگي اولين قدم براي تشخيص است. وقتي مي فهميد چه چيزي به درد نخور است، اين موضوع هميشه به شما نشان مي دهد که چه چيزي به درد بخور است. هم زمان که داريد در منطقه مشکلات گشت و گذار مي کنيد، بايد روي کاغذ هم چيزهايي بنويسد. فقط صفحات را پر کنيد. شما هميشه قادر هستيد که به عقب برگرديد و آنها را بهتر کنيد. اين پروسه اي است که همه نويسندگان از سر مي گذرانند. پس اگر با ديوار برخورد کرديد يا داشتيد به دور خود مي چرخيديد يا گيج و آشفته بوديد، چه کار مي کنيد؟ بايد به صداي منتقد خود گوش دهيد. اگر صداي منتقد شما در نيايد، اين مشکل به درون خودش مي ريزد، چرک و فاسد مي شود تا اين که سرباز مي کند و مي ترکد. آن وقت خيلي ساده، شما قرباني خودتان مي شويد. تا از اين صداي انتقادي که در پس ذهنتان مي چرخد آگاه نشويد، قرباني آن صدا خواهيد بود. تشخيص و شناسايي آن صدا اولين گام براي گذشتن از مانع است. لازم نيست راجع به آن تصميم بگيريد ، قضاوت و ارزيابي را به عهده منتقد خودتان بگذاريد؛ مهم نيست درست باشد يا نه. مهم نيست در چه مرحله اي از نوشتن هستيد؛ کلمات آغازين فيلمنامه يا بازنويسي آن. خيلي در برابر چيزهايي که منتقد به شما مي گويد موضع نگيريد. يکي از چيزهايي که ما بايد بپذيريم اين است که ما هميشه در پيچ و خم خلاقيتمان گم مي شويم
در اغلب موارد، نويسنده مي خواهد از شخصيت هاي زيادي استفاده کند. در داستان دانشجوي من چهار خواهر وجود داشتند. ولي او به اندازه کافي، خلاقيت به خرج نداده بود و به عمق شخصيت ها نفوذ نکرده بود. او در خطوط داستان خود گم شده بود. او نمي دانست چه بايد بکند و هيچ ايده اي درباره پيچ احساسي شخصيت هايش نداشت. به همين دليل داستان چند زاويه ديد مختلف داشت. او داستان را از ديد هر چهار خواهر تعريف مي کرد و به همين دليل پيشبرد احساسي خطوط داستان مشکل شده بود. اگر شما اين کار را انجام دهيد، به راحتي ديدگاه شخصيت اصلي را از دست مي دهيد. به همين دليل بود که دانشجوي من احساس مي کرد در حال نوشتن در چند دايره است که البته همين طور هم بود. او تمرکز روي نياز دراماتيک شخصيت اصلي خود را از دست داده بود و در نتيجه ديدگاه داستان نيز معلوم نبود. وقتي او به اين نقطه در فيلمنامه اش رسيده بود، همه چيز تمام شده بود. او نقشه داستان خود را گم کرده بود و حوادثي که داستان را به جلو مي بردند، به هيچ جايي نمي رسيدند. همه اين راه ها به بن بست ختم مي شدند . او نمي دانست چه بايد بکند و کجا برود. دوستانش هم کمکي به او نکرده بودند، چرا که آنها شرايط احساسي تجربه نوشتاري او را درک نمي کردند.
همين طور که عميق و عميق تر مي شويد، مانع نويسنده هم بزرگ و بزرگ تر مي شود و طوري بر شما کوبنده مي شود که شما را به تسليم شدن فرا مي خواند. فکر مي کنيد که بايد دست از نوشتن بکشيد. از نوشتن احساس گناه مي کنيد. هر گاه که مي نشينيد تا بنويسيد، سنگيني زيادي را روي سرتان احساس مي کنيد. هدفتان را از دست مي دهيد و افسرده مي شويد و معني زندگي را در فکر کردن به مرگ و خودکشي ارزيابي مي کنيد. بله، مانع نويسنده. اين موضوع هميشه اتفاق مي افتد؛ براي همه کس، فقط فرقش اين است که شما چطور با آن رو به رو شويد و آن را ببينيد. دو راه متفاوت براي نگاه کردن به اين مشکل وجود دارد. يکي آن که، مشکل خود را يک مشکل واقعي ببينيد؛ يک مانع واقعي که بايد از پس آن برآييد و از آن بگذريد، يک مانع احساسي يا فيزيکي که گويي بر تن شما ژاکت ويژه خفت کردن مجانين را پوشانده است. هر چند، در واقع اين يک ژاکت خلاقانه است. اين يک راه ديدن آن است. اما راه ديگري هم براي ديدن مشکل وجود دارد و آن اين است که مشکل را کار شاقي تصور کنيد که بخشي از تجربه نويسنده است و همه بايد آن را از سر بگذرانند. اين چيزي جديد و غيرعادي نيست. اگر آن را تشخيص دهيد و بشناسيدش، آن وقت به يک تقاطع خلاقانه رسيده ايد. درک اين موضوع تبديل به راهنمايي خلاق مي شود که شما را به مرحله اي ديگر از فيلمنامه نويسي سوق مي دهد. اگر شما بتوانيد به آن به عنوان يک فرصت نگاه کنيد، شما راهي را پيدا مي کنيد که قابليت هايتان را براي خلق داستان و شخصيت ها تقويت کنيد اين مسئله ممکن است به شما نشان دهد که بايد بيشتر به عمق داستانتان برويد و به آن غناي بيشتري بدهيد و ابعاد آن را گسترده تر کنيد.
اگر به اين درک برسيد که گمشدگي، گيجي و آشفتگي، فقط يک نشانه يا علامت است، آن گاه مشکل براي شما تبديل به فرصتي مي شود که مي توانيد به واسطه آن خودتان را ارزيابي کنيد. مگر همه زندگي چيزي غير از اين است؟ شما خودتان را در يک موقعيت قرار مي دهيد، خود را ارزيابي مي کنيد تا به مرحله بعد برويد. اين صرفاً يک مرحله ارزيابي از روند فيلمنامه نويسي است. اگر اين ديدگاه را بپذيريد، معلوم مي شود که مي خواهيد بيشتر وارد عمق مواد و مصالح خود شويد؛ آن وقت دست از نوشتن مي کشيد و به زندگي و کنش شخصيت خود برمي گرديد و عناصر مختلف زندگي او را تعريف مي کنيد چرا که اين موضوع هسته اصلي داستان شماست. در بخش هايي که در پي خواهد آمد، تمرين هاي مختلفي را پيشنهاد خواهم کرد که از طريق آنها مي توانيد با مشکلاتي نظير اينها مقابله کنيد.
اگر روي يک صحنه خاص کار مي کنيد، ممکن است صحنه تان نيازمند بازنوسي باشد يا شايد بايد ديدگاه شخصيت هايتان را عوض کنيد. ممکن است نيازمند اين باشيد که مکان ها را تغيير دهيد و کنشها و حوادث جديد براي شخصيتتان خلق کنيد. گاهي ممکن است با يک کنش کاملاً جديد براي يک فصل با صحنه خاص، ساختار آن را کاملاً تغيير دهيد. اگر در حال اقتباس از يک کتاب يا مقاله هستيد، لااقل يک خط داستاني داريد که مي توانيد آن را دنبال کنيد. اين خط داستاني، رشته اي از روايت است که در تار و پود حوادث دراماتيک قرار مي گيرد. گاهي اوقات گرايشي وجود دارد که باعث مي شود گفت و گوهاي کتاب يا نمايشنامه به داستان تحميل شوند، اما اگر زياده از حد به اين قضيه وابسته شويد، مثل يک مانع عمل مي کند که فيلمنامه را مي بندد. البته ممکن است که بخواهيد خيلي به منبع اصلي وفادار بمانيد. اين مسئله ابداً به درد بخور نيست. شما مي توانيد مواد خودتان را خلق کنيد. در واقع بايد کتاب را کنار بگذاريد و حوادث و شخصيت هايي را خلق کنيد که باعث تکميل خطوط داستاني فيلمنامه شوند. پس روي از کتاب برداريد و آنچه را که به درد بخور است، خلق کنيد.
هرگاه احساس گيجي و آشفتگي داريد، اگر به آن اجازه دهيد تبديل به يک مشکل شود، آن فقط يک مشکل خواهد بود. چيزهايي که مي دانيد به درد کارتان نمي خورند، هميشه به شما نشان مي دهند که چه چيزهايي به درد کارتان مي خورند.
منبع: فيلم نگار شماره 43.